در اوج دوست داشتن خودمم. نمیدونم تاثیر حرفهای رامتینه یا ابراز علاقههایی که بهم شده، یا هرچی. خودم رو دوست دارم. موهام خیلی قشنگن به نظرم، چشمهام خوش حالت و خوش رنگن، دندونهام مرتب به نظر میان، شکمم دوست داشتنیه، دستهام خلاق و مهربونن...(سه نقطهی سانسور!) خودم رو دوست دارم. به کارهای زیادی که میریزم سر خودم میرسم، جون میکنم واسه جشنی که برام هیچ سودی توش نیست، پرم از دوست داشتن آدمها...
این وسط خواستگار زنگ زده خونه و شمارهم رو گرفته و زنگ نزده، میگم احتمالا به خاطر اینه که پروفایلم رو چک کرده و خوشش نیومده. حال نداشتم توضیح بدم که شاید به خاطر اینه که فکر کردن که به اندازهی کافی محجبه نیستم، میگه: من یه دخترخالهی زشت داشتم که یه شوهر خوب گیرش اومد، نگران نباش! ...
یه مشت شومپرت کتهکله به عنوان دوست دور خودم جمع کردم. خورشید کجاست؟
+ اگه مهمه، از صبح تا حالا باهاش حرف نزدم و اون هم دیگه سرد شده انگار.
:: بازدید از این مطلب : 126
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0